شب جمعه

شناسه نوشته : 33444

1401/03/31

تعداد بازدید : 34

شب جمعه بود.
قرار بود ظهر جمعه در نماز جمعه جانشین امام خمینی ره را به مردم معرفی کنند.
همه منتظر بودند .پر از نگرانی و استرس ، گروهی هم توکل برخدا داشته و دعا می کردند.
       در نگاه عمیق دخترک که با افکارش  پرسه می زد، دیده می شد او در امواج خواب دیشب خود غوطه ور بود و تلاش میکرد تا درکش کند....
   خوابی که بیشتر واقعی و صادقانه بود. همین بیشتر او را به در خود فروبرده بود.
 در لابلای شعارهای مردم قبل از سخنرانی  نماز،  خواهرش به چشمان سیاه و درشت او نگاه کرد و از اینکه در افکار عمیقش ورود کند گفت: چیه چی شده؟
به چی فکر می کنی!؟
دخترک نگاهی کرد و آرام گفت: دیشب خواب عجیبی دیدم، نه در واقعیت بود باور می کنی؟
خواب دیدم سر چهار راهی ایستادم ! 
یک تابوت که با پرچم زیبای سه رنگ سبز و سفید و قرمز با نام مبارک الله در وسط آن روی تابوت را پوشانده بود.....
در وسط چهار راه قرار داشت تا بی نهایت جمعیتی آمده بودند و به سیدی بلند قد اقتدا کرده و نماز میت می خواندند.
   چهره سید را نمی دیدم ، تشخیص نمیدادم !
ناگهان دو فرشته از آسمان آمدند زیر بازوهایم را گرفتند و در حالی که اصلاً وحشتی نداشتم مرا به سمت آسمان بالا بردند.
نسیم زیبا و ملایمی به چهره ام خورد و آرامشی بر روح و جسمم .....
ندایی آسمانی از درونم به من گفت:            خوب نگاه کن جمعیت تا بی نهایت به سید اقتدا کرده بودند و نماز میت می خواندند، ناگهان در قنوت آخر نماز، سید رو به آسمان کرد و در حالی که اشک از چشمانش جاری بود ذکر آخر نماز را می خواند.
  نگاهم به چهره اش گره خورد...‌ همان ندا گفت ایشان جانشین امام خمینی ره و نایب امام زمان عجل هستند ! تا زمانی که مردم با هم وحدت داشته باشند و از ایشان تبعیت کنند ، اسلام و انقلاب اسلامی آسیبی نمی بیند.
 
اشک از چشمانشان جاری شد ، قلبش به شدت میزد در هیاهوی جمعیت و در ادامه صحبت های سخنران که اعلام کرده بود دیشب در پی جلسه مهم شورای خبرگان آیت الله خامنه ای به جانشینی امام خمینی ره انتخاب شدند  ..... همه مردم  با رضایت شعار الله اکبر خامنه ای رهبر می دادند..... او می خندید و اشک می ریخت و در حالی که اشک و خنده اش در هم آمیخته شده بود به خواهرش گفت : خدا شاهده آن سید آقای خامنه ای بود ...‌ به خدا او را در خواب به من نشان دادند باور کن آن سید امام خامنه ای بود.
هر دو یکدیگر را در آغوش گرفتند و می گریستند و خدا را شکر می کردند و همراه با مردم شعار می‌دادند: الله اکبر خامنه ای رهبر
 
رویاهای صادقه نویسنده: میترا. احمد خمسه