1- سردار_سلیمانی
" سرباز "
حال غریبی بود
مدتها در انتظار تا شاید بیایی
ساعتها، دقایق و لحظهها
شاید بیایی
ای سیمرغ آسمان آزادی
ای شیر بیشه رشادت
ای ساقی لبهای تشنگان فوعه و کفریا
ای نوازندهی یتیمان الزهرا
ای آزادی بخش خان طومان
ای رعد طوفنده دیرالزور
ای طارق کوبنده موصل نشینان دژخیم
ای خواب پریشان تلاویو و اورشلیم
ای موج خروشان اطلس، بر قامت تندیس کریه شعله بر دست ظلم و بردگی
ای یاور همیشه ولایت
ای سرباز جانباز ولی
ناباورانه پاسی از غروب آفتاب شهر دخت نبی
معصومه کبری، بنت الزهرا گذشته بود
که آفتاب پیکر اربا اربای تو در چشمم، بر سرم طلوع کرد
به دنبال تابوت غرق نورت میدویدم
از خیابان سمیه و مسجد حضرت خدیجه ای معلم آزادگی، به میدان معلم آمدی تا به پیامبر اعظم برسی
عاجزانه در پیت دویدم تا عاشقانه به مرامت برسم
دست قلم شده تو دلم را به علقمه برد
جسم بی سرت، تا قتلگاه و ناله زینب
القصه...
تو را به خاک سپردند، اما تو جاودانه بر اوج افلاک ...
✍️به قلم: زینب مظفری
حوزه علمیه حضرت معصومه سلاماللهعلیها
قم
----------------------------------------------------------------------------------
2- سردار_سلیمانی
بسم الله النور
اشکها خوب راه خود را پیدا میکنند وچشمها صادقتریناند همیشه.
اولین باری که دیدمش کنار ابراهیم حاتمیکیا ایستاده بود سر صحنه یکی از فیلمها بود. مصاحبه را خواندم و فهمیدم سردار قاسم سلیمانی است. حاتمیکیا خیلی به او احترام میگذاشت وتعریف او را کردهبود. سرچ اینترنتی کوچکی دربارهاش انجام دادم کلی افتخار داشت وباعث شد حس غرور کنم. وقتی خواندم که آمریکاییها وانگلیسیها دنبال او بودهاند وتا حالا نتوانستند حتی ردی از او بزنند.
بعدها فیلم مدافعان حرم را میدیدم و ارادتشان به سردار.
حالا من هم دوستدار منش و شخصیتاو بودم دوستدار صداقت و بی باکیاش. دوستدار هوش و ذکاوتش دوستدار ولایت مداریاش دوستدار سادگیاش در پوشش، رفتار، گفتار و عمل.
هر جا سخنرانی داشت آرزوی شهادت میکرد ومن متعجب که چطور چنین شخصیتی چنین آرزویی دارد.
آدمها را میشود از زاویهی آرزوهایشان دید وشناخت تشنه ثروت و حریص قدرت نبود. وسعت و ژرفاندیشی او بیش از اینها بود. زندگی جاودانه میخواست و حیاتی ابدی.
دیگر عادت کرده بودم که خبر فتحها و موفقیتها وترورهای بی ثمرش را بشنوم و در دلم به ترور کنندگان او بخندم و آرزو کنم موفقیتش افزون شود.
عادت کردهبودم که فراتر از مرزها برای دین و خاک و ناموسش بجنگد و همیشه موفق باشد.
تا یک صبح که در پردهای از مه بیادش میآورم، هنوز هم در ِانکارم. وقتی خبر شهادتش را شنیدم و تصاویر دست جدا از پیکرش، ارباً اربا همین است دیگر.
اما شگفتی وجود سردار تمامی نداشت، وصیت کرده بود پیکر شریفش در گلزار شهدای کرمان کنار همرزم و رفیقش به خاک سپرده شود.
سنگ قبری ساده بی هیچ آلایشی از دنیا، نمیدانم چرا یاد مرجع گرانقدری افتادم که روی سنگ قبرش نوشتند العبد.
"براستی شهادت هنر مردان خداست"
✍️به قلم: فاطمه تیرانداز
حوزه علمیه امام خامنهای
-------------------------------------------------------------------------------
3-سردار_سلیمانی
سلام لاله در خون تپیده
چگونه برایتان بنویسم؟! در میان واژگان، واژگون شده در قلبم، کدامین واژه را به اقتدا وا دارم؟ چند روزی است که میخواهم برایتان بنویسم اما قبول کنید که برای کویر سخن گفتن از باران سخت است. بیتعارف بگویم دلتنگ حضورتان هستیم زینبگونه و همانقدر بیپناه و یتیم!
فرمانده؛ به احترام شما تمامی واژهها میایستند و یکبهیک با قلم بیعت میکنند تا بگویم برایتان از سالی که با نبودنتان هزاران عاشق را یتیم کردید. از سالی که آفتاب چشمانتان برای همیشه غروبکرد. از سالی که رخوت و سردی زمستان را برایمان تا همیشه به یادگار گذاشت و این تلخی مستمر و سکوت ممتد با هجوم ناخوشیها در نبود شما رنجهای بزرگی برایمان به ارمغان آورد. مگر میشود لبخندتان را که پشتوانه و تکیهگاه بود، که دلهای بیقرارمان را آرام میکرد به وادی فراموشی سپرد؟ و چقدر ساده و بیآلایش حضورتان دلگرمی بود. عزیز علمدار! برای نوشیدن جام شهادت چگونه از حضرت مادر اذن گرفتید که شما را بیدست و ارباً اربا و غریب و بزرگ چون فرزندانش کربلایی کرد.
شما را به غیرت حیدریتان قسم با همان دست بهجامانده از پیکر آسمانیتان دستهای خالی ما را هم بگیرید.
✍️به قلم:مریم امانی
مدرسه علمیه فاطمةالزهرا(س)
شهرستان بن چهارمحال و بختیاری