مرد بقال

شناسه نوشته : 32129

1400/10/20

تعداد بازدید : 60

مرد_بقال
 
احمد اقا که درخواست نسیه کرد برافروخته شدم آنچنان آتش از چشم و گوشم بیرون زد که خودش راهش را کشید و رفت. تازه وقتی رفت ناراحت شدم با خودم گفتم تقصیر او چه بود که وسط واگویه‌های ذهن من رسید خیره شدم به درب مغازه و دوباره به دختر همسایه خاله‌ام فکر کردم که گفته بود به مرد بقال شوهر نمی‌کنم تقصیر من چه بود؟ که با لیسانس مهندسی کشاورزی هیچ جایی کار پیدا نمی‌شود و من هزینه لازم برای خود اشتغالی را نداشتم. تقصیر من چه بود؟ نان حلال در می‌آورم از این فروشگاه‌های عریض و طویل که اقتصاد خرد را از بین می‌برند وکالا را چند برابر قیمت اصلی به دست مردم می‌رسانند و مثلا با تخفیف هستند و فروشنده‌هایشان لباس شکیل ومتحد ومی‌پوشند به ارایش وپیرایش‌شان می‌رسند وپولش را از جیب خود مشتری بر می‌دارند که بهتر است مغازه من. حالا چون فروشگاه زنجیره‌ای ندارم نباید زن بگیرم اگر دخترشان لیسانس است من هم لیسانسم پدرمن هم کارمند ساده‌ای بود که حالا بازنشسته است خدا را شکر هرچند کم خوردیم حلال خوردیم اما دیگر از دختر هم سطح و هم محله توقع شنیدن این حرف را نداشتم به بقال شوهر نمی‌کنم. اصلا اینجا بقالی نیست سوپر مارکت است درست است مغازه کوچک است اما من هر جنسی دارم جز بعضی چیزها؛ مثلا سیگار نمی‌آورم فندک هم نمی‌فروشم. اصلا مگر من راضیم بعد این همه درس و کلاس بایستم پشت دخل این یک وجب دکان. ناراحتم از پسر 13 یا 14 ساله که دنبال سیگار سراغم می‌آید یا دختر بچه که خانواده معتاد دارد و آمده با نصف پول یک بستنی دو تا بستنی برای خودش وخواهرش بخرد یا همین احمد اقا که هر ماه چند صد هزار تومن جنس نسیه می‌برد وسرماه صد تومن می‌دهد می‌فهمم که حقوق بازنشستگی‌اش کفاف نمی‌دهد. از پیرزن سر کوچه که هربار با پولی که دارد کمتر از نصف مایحتاجش را می‌تواند بخرد می‌فهمم که هر ماه جنس‌ها گران می‌شود و قدرت خرید پایین و پایین‌تر می‌آید.
کاش کسی هم مرا درک می‌کرد واین‌گونه  غرورم را خدشه دار نمی‌کرد.
مسعود پسر همسایه احمد اقا که وارد مغازه می‌شود می‌گویم مسعود جان برو در خانه احمد اقا بگو چیزهایی که خواسته آورده‌ام بیاید ببرد.
با خودم می‌گویم حرف مادرم درست است به مردم رحم می‌کنم تا خدا به من رحم کند.
 
✍️به قلم: فاطمه تیرانداز
حوزه علمیه امام خامنه‌ای
 کرمانشاه