از_زبان_شی
خیلی ذوق زدهام و بی تاب، منتظرم تا کی دوباره عزیزشوم. هر روز که میگذرد طاقتم طاقتر میشود پس کی؟
افسرده وبی حال در گوشهای افتادهام که یک دفعه سر میرسد به سمتم میآید و کنارم مینشیند و زیپ را باز میکند، داخل را میگردد وشالی مشکی از آن خارج میکند و با هر دو دستش به سمت صورتش برده بو میکند و به صورت میچسباند و آنگاه هق هقش بلند میشود.
نوازشم میکند و میگوید: یار با وفای من شنیدی، که نمیگذارند دیگر همسفر شویم، پا به پای هم در مسیر عشق قدم به قدم همراه عشاق زمزمه کنیم حدیث عاشقی را. دلم آشوب شد، در خود مچاله شدم منم و یک فصل عاشقی برای عزت یافتن و عزیز شدن، منم و بی تاب مسیر دلدادگی شال را به گردن میاندازد و زمزمه میکند قدم به قدم تا برویم سمت حرم اگرنباشد اینبار قسمتم دق میکنم خودم میدانم. او سینه زنان دم میگیرد ومن ناباورانه توسن خیال به پرواز در میآورم و میروم به سالهای قبل که بر دوشش نشستهام عزیز و سرمست. از آن بالا سیل عشاق را مینگرم که چون سیلی خروشان در حرکتاند و در چهره تک تک آنها عطش و طلب را بوضوح می بینم. از ان بالا مغرورانه صحنههای زیبای ترسیم شده بر سینه تاریخ را با تمام وجود بر لوح دلم ثبت میکنم. صدای گریه همراهم که دوباره بلند میشود به خود میآیم، و حزن آمیخته با دلتنگی بر وجودم چنگ میزند آیا واقعا امسال ماهم از برجاماندگانیم؟
✍️به قلم: رحیمه محمدی
حوزه علمیه زینبیه
میانه